موضوع : زمستان را توصیف کنید
به نام خدا
قلم در دست می گیرم و انشای خودم را آغاز می کنم.
زمستان، فصلی است که وقتی از خواب بیدار می شویم هنوز همه جا تاریک است . فصلی است که دوست داریم بخوابیم . زمستان یعنی شاید فردا سوخته باشم، شاید هم قرار است یک عمر بسوزم …یعنی زهرا سرما خورده، یعنی زینب لباس پشمی ندارد، فاطمه امسال هم چکمه نمی خرد. یعنی سیران می خواهد دکتر شود و همه سرما خورده ها را درمان کند. مریم هر روز کتک می خورد . یعنی معلم عزیزمان یک سال پیرتر شد.
زمستان یعنی بابا جانمان با هزار امید شال گردنش را به دور گردن من انداخت تا گرمم شود . یعنی مامان عزیزمان صبحانه دو قاشق عسل به ما داد تا داغ شویم . یعنی وقتی از در بیرون می رویم باز هم همه جا تاریک است . یعنی شهر در امن و امان است و ما قرار است روزی بزرگ شویم . وزیر شویم، وکیل شویم، لباس پشمی بپوشیم، یاد شین آباد هم نیافتیم.
زمستان یعنی وقتی به معلم عزیزمان سلام می کنیم صدایمان بلرزد، معلم عزیزمان حالمان را بپرسد، ما بگوییم خوبیم . پاهایمان سردشان است، خواهر فاطمه دارد عروس می شود، مریم دفتر مشقش را جا گذاشته و دعا می کند معلممان نفهمد، بخاری خاموش است، هنوز مدرسه، گاز کشی نشده و کدخدا روز به روز چاقتر می شود. تخته هنوز گچی است، معلم آسم می گیرد، لاغر می شود، دستهایش پینه می بندد، زهرا دیگر اجازه ادامه تحصیل ندارد، بابا جان شال گردنش را دیگر نمی خواهد، پدر مریم زن دوم گرفته،، پدر زینب زندان است، سیران می خواهد دکتر شود ….آه سیران، سیران ….
زمستان یعنی بخاری روشن شد. گرم شد، داغ شد و گر گرفت …. زمستان یعنی آتش، یعنی جیغ، فریاد، فداکاری معلم برای خارج کردن بخاری از اتاق، یعنی دود، شال گردن، سیران، زهرا، فاطمه، آتش، شین آباد ….
زمستان یعنی …. سیران سوخت
بیست و یکم آذرماه ۹۱
دیدگاه ها
آقا زنگ انشاها بیشتر از این نبود؟
عالی بود
رای تو قشنگه پشت شیشه
بهاره زمستونها برای تو همیشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشم انتظاری
گلدون خالی ندیدی
نشسته زیر بارون
گلای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی
ببینی تلخه روزهای جدایی
چه سخته
چه سخته
بشینم بی تو با چشمای گریون
بی صبرانه در انتظار انشاهای بعدی هستیم
چه زمستان دلگیری ! یاد زمستان وقتی بچه بودم افتادم بابا خشمگین مادر دلگیر انگار سردی زمستان به سردی وجودشان رسوخ کرده . بابا هر وقت پول نداشت زمستانی میشد حتی در تابستان داغ و من و خواهرها و برادرها هم از شب تا صبح از سرمای وجود پدر می لرزیدیم حتی در تابستان . راستی هنوز برایم سوال است بابا چرا هر وقت سردش میشد ما را فحش میداد . بیچاره برادرم چون بزرگتر بود باید برای پدرم تابستانی میشد ولی نمی توانست برای همین تا صبح فحش میشنید. خدا پدر و مادر [...] را بیامرزد که نجاتم داد با نظرش زمستان مرا گرمی بخشید حالا حتی اگر بابا زمستانی هم باشد من تابستانیم تازه به جای لرزیدن برای بابا طلب خیر میکنم که حالش خوب شود
عاشقش شدم دوسش داشتم مرسی ی ی ی ی ی ی ی ی عالی بود واقعاً
خیلی زیبا بود