چگونه می شود، حضرت خورشید؟! که هم خورشید باشی و هم کوه که هم نورت بی کران باشد و هم سایه ات گسترده که هم در آسمانی و هم در زمین تو را کوه آسمانی ام می نامم! خورشید زمینی ام! ۲۴ خرداد ۹۲...
پناه می برم به پروردگار آنِ لبخند تو .. … فلق، آنِ لبخند توست حضرت خورشید! و این است پروردگار من: آفریننده یک شکوفایی مقدس : از «لبخند» تا «خنده ات» از «فلق» تا «طلوع» … نیمه شب، تمام دلم برایت ریخت طلوع کن خورشیدم! دیگر دلی نمانده است… ۱۹ خردادماه ۱۳۹۲ تقدیم به او…...
اقیانوس من بازگرد و بگو آرام باشم آرام بسان خودت تکیه گاه جزیره ای تنها همچون رایحه ای از یاسهای باغ کودکی در دلداری لرز بید… بازگرد و بگو آرام باشم آرام همچون پناهگاه مریم همچون پدر چون سایه سار کوه برای کویر بازگرد اقیانوسم! تا پلکهایم از تپش بایستد و مردمکهایم با مردمکهایت بیامیزند...
خورشید اگر نبود ابر بی معنا بود باران هم … این هوای ابری تو مدیون خورشید است! بیشتر از باران قدر حضرت خورشید را بدان! ۳۱ اردی بهشت ماه ۹۲ (تقدیم به همه کسانی که با بارش قطره ای باران، خورشید را نفی کردند)...
غروب غمبار… دوباره حرفهای ربط حرفهای اضافه انتظار انتظار تقویم ورق خورده دو سال قبل اردیبهشت شرمنده تاریخ غروب… جنگل شب و زوزه گرگها انتظار؛ برای یک خبر انتظار ؛برای یک تماس : «حالشان اما … حالشان چطور بود؟» … حرفهای ربط حرفهای اضافه … حضرت خورشید! نگرانتان هستم حالتان چطور است؟ … ۲۶ اردی...
این بار چکه چکه لبخندت را از برم… کافی است از من بپرسند باران می شوم… آری لحظه لحظه ی تو را حفظ کرده ام تو نیز لحظه لحظه، مرا حفظ کن… ۴ فروردین ماه ۹۲...