با من بمان عزیزم، من خام خام بودم
قدر تو را ندیدم، جهل تمام بودم
این حکمتی است … اما من لایقت نبودم
تو نور صبح بودی، من غرق شام بودم
بی تو قراق را من، با جان و دل چشیدم
بازآ که با نگاهت، من خوش خرام بودم
با من بمان و هرگز با رفتنت میازار
تو در وداع بودی، من در سلام بودم
این قلب کوچکم را دریاب نور چشمم
تو تحفه خدایی، من خام خام بودم
من بی رخت نمانم، از زندگی ندانم
چون با وجود نورت من با دوام بودم
با من بمان عزیزم، جاری است اشک چشمم
این عشق، آسمانی است، من بسته دام بودم
یازدهم تیرماه ۹۱
دیدگاه ها