ابرها جمع شدند
واژه ی “ایمان” در ذهن کبوتر جا شد
همزمان با گل سرخ
عطر باران پیچید
دلمان باز دوباره لک زد
گل امید شکفت
چشممان باز …
اما …
ابر بهار نبارید
این انتظار نپایید
دلهای شاد نماندند
آن اتفاق نیافتاد …
انتهای زمستان ۱۳۹۰
دیدگاه ها