آن روز که
دانه هایم را
پدرانه
در دل زمین می کاشتم
و عاشقانه آبیاری می کردم
باغبانی بودم جوان
حافظه ام ضعیف نبود
نشانی هر دانه را در باغچه
چشم بسته می یافتم
از آن روزها
ماهها و سالها گذشته است
دیروز،
به یاد دانه هایم به سمت باغ رفتم
نشانی ها اما ….
حافظه ام ضعیف شده بود
آرزو کردم
یکبار دیگر نشانی دانه هایم را بیابم،
آبیاریشان کنم
اما
فراموش کرده بودم آسمان،
از ابتدا
امروز مرا شنیده بود
و سالها باریده بود
دانه هایم، هرکدام
درختی تنومند بودند
استوار و محکم
قوی و مومن،
یافتنشان
نیازی به نشانی و حافظه نداشت
امروز،
تکیه من به درخت،
تکیه من به باران است
و امداد باران برای من،
امداد آسمان…
۲ شهریور ماه ۱۳۹۳
دیدگاه ها
ببار ای باران رحمت
ببار ای عشق بی علت
ببار ای درمان دردم
ببار ای شرح صدرم
اندک اندک ببار و آگاهم کن
یا که یکباره ببار و شیدایم کن
مرا نوشاندی از جام الستت
شدم عاشق و شاد و مستت
مرا زین پس نه دردی و آهی
چرا که جستم از قفل و بند و تباهی