سحرگاه
اشتیاق دیرین خود را
به قربانگاه بردم و
تمنای دیدار تو را
قربانی کردم….
عید می شود
تو طلوع می کنی
رویم به دیگر سو و
دلم با توست
من قربان تو می شوم …
آسمان که سحر خیز باشد
برایم کافی است …
نورت برای آسمان
گرمیت برای من
برای زمین
حتی اگر نبینمت
تو فقط باش،
فقط باش …
همین
۲۴ مهر ماه ۱۳۹۲
دیدگاه ها
چه عمیق سرودید استاد
من اویس قرنی شانس شرفیابی به حضور شما و استاد طاهری عزیز را نداشتم . یکه وتنها بارها و بارها شکستم وفرو ریختم در این باران سهمگین حمله ها .بارها و بارها دچار اشتباه و خطا شدم ولی به لطف خدا دوباره برپا هستم.
تو را به خدا مرا فراموش نکنید.