باران می بارد…
بازار شتاب آدمها تعطیل است
مردم شهر، پشت شلوغی خیابان، عصبانی می شوند
درختان از نوازش باران می خندند
آسمان اشک می ریزد
زمین سیراب می گردد
کشاورزان دعا می کنند
کبوترها پنهان می شوند
و …
و من به تو نگاه می کنم :
عصبانی،
خنده کنان،
اشک ریزان،
سیراب،
دعا کنان
پنهان ….
با این همه صفت
هم زمان
جهان هستی را ورق می زنی ….
دیدگاه ها
چقدر زیباست